مهسا و حسین عشق ما

نمایشگاه کتاب 92

مهسا جونم الان که کمی فراغت پیدا کردم میخوام از نمایشگاهی که با هم رفتیم عکس بذارم. خاطره اش خیلی توی ذهنت مونده و خیلی خوشحالم وقتی میخوای از اونجا تعریف کنی میگی " رفته بودیم دانشگاه کتاب...".البته ما تا از در ورودی به غرفه بچه ها رسیدیم کلی شما خسته شدی منم گفتم تا خیلی خسته نشدی چند تا عکس ازت بگیرم: اما کمی نگذشته بود که از خستگی وسط سالن نشستی و تا من می آمدم سراغت داد میزدی که برو نیا. من هم کناری ایستادم و مردمی که از کنارت رد میشدند تا بادکنک را به دستت میدادند پرت میکردی وسط سالن. کمی که خستگی ات بیرون رفت به غرفه افق رفتیم اونجا تا شد کتاب جمع کردی بعدش هم که غرفه کانون و نقاشی و ویدئوهای هاجر عروسی داره .... ...
2 تير 1392
1